-
سلام
پنجشنبه 19 اسفندماه سال 1400 21:07
فقط خواستم ی سلام عرض کنم بگم حالتون چطوره؟
-
my life is not fair
سهشنبه 21 بهمنماه سال 1399 20:11
-
خوشحالم
چهارشنبه 16 خردادماه سال 1397 21:25
-
و من زنده شده ام با تو......مرسی از بودنت
سهشنبه 16 خردادماه سال 1396 19:17
شروعی دوباره
-
دیگه تمام شد .....
سهشنبه 24 آذرماه سال 1394 21:01
برای من داستان تمام شد من نه از تو بدم خواهم آمد نه دیگر دوستت خواهم داشت دیگر توهم میشوی موضوع بی اهمیت زندگی من فقط میدانم یک حسرت تا همیشه خواهی داشت و در آینده به آن خواهی رسید ...
-
چقدر زیبا توصیف کرده حال و روز منو
شنبه 28 شهریورماه سال 1394 22:25
من ژولیت هستم بیست و سه ساله یک بار طعم عشق را چشیده ام مزه تلخ قهوه سیاه می داد تپش قلبم را تند کرد بدن زنده ام را دیوانه حواسم را به هم ریخت و رفت من ژولیت هستم ایستاده در مهتابی با حسی از تعلیق ضجه می زنم که بازگرد ندا در می دهم که بازگرد لب هایم را می گزم خونشان را در می آورم و او باز نگشته است من ژولیت هستم هزار...
-
چقدر سنگ دلی
جمعه 6 شهریورماه سال 1394 09:14
You’re beautiful You’re beautiful You’re beautiful, it’s true I saw your face in a crowded place And I don’t know what to do ‘Cause I’ll never be with you برایم سوال شده چرا همه ی دختران بوی عطر تو را میدهند چطور ممکنه که اینگونه شبیه تو باشن!همیشه در همه جا کنار ایستاده ایی آیا توهم مانند من هستی! چه کنم با این...
-
تو رفتی از پیشم دنیامو غم برداشت
یکشنبه 11 مردادماه سال 1394 07:34
از دست من میری از دست تو میرم تو زنده میمونی،منم که میمیرم تو رفتی از پیشم دنیامو غم برداشت برداشت ما از عشق با هم تفاوت داشت
-
یلداااا..., همان موهای توست وقتی نمی بندی
دوشنبه 1 دیماه سال 1393 10:07
یلداااا..., همان موهای توست وقتی نمی بندی
-
گاهی وقتا
سهشنبه 28 مردادماه سال 1393 07:24
گاهی وقتا از سر دلتنگی یه چیزایی براش می نویسم... بعدش با خودم فکر میکنم نوشتن چه فایده داره وقتی اونها رو نمی خونه آخرشم ، همه رو پاک می کنم و هیچکدوم رو براش نمی فرستم...! با اینکه اون هیچکدوم از حرف هام رو نخونده اما من تموم حرف هام رو گفتم...! -مورات هان مونگان
-
از یه جایی به بعد....
سهشنبه 7 مردادماه سال 1393 19:54
از یک جایی به بعد دیگه نه دست و پا می زنی نه بال بال میزنی ... نه دل دل میکنی نه داد و بیداد میکنی نه گریه میکنی نه مشتتو میکوبی تو دیوار نه سرتو میزنی به دیوار ... از یه جایی به بعد فقط سکوت میکنی
-
شد خزان گلشن آشنایی بازم آتش به جان زد جدایی!
پنجشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1393 18:20
خدایا داره دلم میترکه.... صبح ها که از خواب پا میشم با کلی دلتنگی و سنگینیه کلی حرف خاطره بلند میشم..! دو روز نگذشه اما حالا فهمیدم معنی کمر یه مرد که میشکنه یعنی چی! چقدر زحمت کشیدم...چقدر کوچیک شدم ,...آخرش تا یه کم داشت داستان منم خوب میشد و میخاستم خبر خوشحالی(البته از نظر من ) بدم همه چیرو نابود کرد..............
-
رفیق !
پنجشنبه 7 فروردینماه سال 1393 19:44
گـور باباے اونـایـے که وَقتــے خوشــטּ ، میس-کالـ ـشــونیم !... وَقتــے تنهـــآ میشـَـטּ ، رفیـــــــق فــآبشونیــمـ
-
سلام خدا
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1392 18:48
سلام خدا نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت...به خداوندی خودت میدونی دلم گرفته اونم خیلی..! بابا مامانم سنی ازشون گذشته حالا دارم تنهاشون میزارم..وقتی بابام میخاد پاشه راه بره و مجبور دستش رو به دیوار بگیره دلم هوری میریزه.... خدا هر چی میخاد بشه ...میدونی ما کسی رو نداریم جز خودت,ناراحت باشیم به تو گیر میدیم و خوشحال هم...
-
دلم ....
دوشنبه 23 دیماه سال 1392 09:31
دلم برات تنگ شده ....همین سکوتم بی دلیل نیست...تو شاید ندونی , ولی...!!!
-
انـگــار
یکشنبه 15 دیماه سال 1392 17:01
زنـدگــی انـگــار تـمـــــــــــام صـبــرش را بـخـشـیـده اسـت بـه مـن! هـرچــه مـن صـبـــــــــــــوری میکـنـم او بــا بـی صـبـریِ تـمــام هـــــــــول میزنــد بـــرای ضـربــه بـعــد...! کـمــــــــــــی خـسـتــگـی در کــن، لـعـنـتـــی... خـیــالـت راحـتـــــــــــــــــــ!.... خـسـتـگــیِ مــن بـه ایـن زودی هــا دَر...
-
RAIN
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1392 16:34
-
کاش میشد , اما نمیشه
دوشنبه 13 آبانماه سال 1392 09:58
وقتی دل یه آبانی میشکنه چیزی بهت نمیگه سکوت میکنه ... بعد خم میشه تیکه های شکسته ی دلش رو جمع میکنه و با حوصله به هم میچسبونتشون به همین سادگی ولی باور کن دیگه اون آدم اولی نمیشه....... کاش میشد قبل اینکه درباره من حرفی بزنی با کفش های من راه میرفتی و دلیل لنگیدنم را میفهمیدی..!
-
به یکباره شکستم...
شنبه 20 مهرماه سال 1392 14:56
خدایا امروز شکستم...... من که صدات میکردم من که ازت تمنا کردم ... خواهش کردم... چرا خدایا چرا ؟؟؟!!! مگه صدام بلند نبود که بهت برسه ! مگه منم جزو بنده هات نیستم ؟؟ حالا چه کار کنم.........امیدم,ناامید شد.... دلم شده دیوونه , خدا خودش میدونه پنجره ها با فریاد , میگن کی باز میخونه؟! خیلی ممنون , واسه هرچی که آوردی به...
-
آدمیست دیگر , فراموش میکند
شنبه 23 شهریورماه سال 1392 15:12
گله ندارم...همه عادت کردیم آدمیست دیگر , فراموش میکند چیزاهایی را که نباید فراموش کند...! حال چه خاطره باشد چه محبت ها... و انتظاراتی که نباید داشته باشیم...! اما آخر انسانم فرشته که نیستم این دل لامصب هر روز به مغزم ناسزا میگوید... البته بینوا حق دارد انتظاراتش در حد کمی بودنت بود و یک لقمه نان و پنیر خوردن دو نفره...
-
حرف دل من
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1392 20:11
من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که می بینم بد آهنگ است بیا ره توشه برداریم قدم در راه بی برگشت بگذاریم حرف دل من : هیچوقت فکر نمیکردم به اینجا برسی که اینگونه با من رفتار کنی...من خودم را بارها برایت شکستم و تو باز بازی مصنوعی خودت را رو میکنی...تا کی طاقت تحمل بازی های تلخت را داشته باشم نمیدانم!!!ولی میدانم روزی...
-
باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی
جمعه 18 مردادماه سال 1392 23:48
چه حرف بی ربطی است که مرد گریه نمی کند گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی... راستش نامردیه یه طرفه حرف بزنم ... هیچ وقت بدی به من نکرد,اما مثل من برام زحمت نکشید , ولی هیچوقت تو حرفام نمیخواستم ناراحت بشه ! اما بلد نبودم چطور حرف بزنم ! عوضش این بار آخر خوب جوابمو داد , تلافی همه حرفای نگفتشو...
-
ﺁﺩﻣﺎﯼ ﭼﻮﺑﯽ ﮐﺴﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧــﻪ ﻣﯿـــﺒﯿﻨﻨﻤﻮﻥ .. ﻧـﻪ ﺻﺪﺍﻣﻮﻧﻮ ﻣﯿـــــــﺸﻨﻮﻥ
پنجشنبه 17 مردادماه سال 1392 15:00
ﮔﻨﺠﯿﺸﮏ ﮐﻮﭼــــــــﻮﻟــﻭ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺷﯿــــــﺸﻪ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸـــــﻪ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﻣﯿﻤﻮﻧــــــــﻢ .. ﻭ ﮔﻨﺠﯿﺸﮏ ﺗﻮﻭﯼ ﺍﺗﺎﻕ ﻓﻘـــــﻂ ﻧﮕﺎﺵ ﮐـــــــﺮﺩ! ﮔﻨﺠﯿﺸﮏ ﮐﻮﭼـــــــﻮﻟﻮ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﻭﺍﻗـــــﻌﺎ ﻋﺎﺷﻘــــــــﺘﻢ .. ﺍﻣـــﺎ ﮔﻨﺠﯿﺸﮏ ﺗﻮﻭﯼ ﺍﺗﺎﻕ ﺑـــــﺎﺯ ﻫـــــﻢ ﻧﮕﺎﺵ ﮐــــــﺮﺩ! ﺍﻣـــــﺮﻭﺯ ﺩﯾــﺪﻡ ﮔﻨﺠﯿﺸﮏ ﮐﻮﭼـــــــــﻮﻟﻮ ﭘﺸﺖ ﺷﯿــــــﺸﻪ ﯼ ﺍﺗﺎﻗـــــــﻢ ﯾﺦ...
-
میترسم
سهشنبه 15 مردادماه سال 1392 17:49
من صبورم اما بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم بی دلیل از همه ی تیرگی تلخ غروب و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند می ترسم حال الان من مثل همون آفتابگردونی هست که قبل از اینکه بچه ای سرش رو جدا کنه به آفتاب گفت :من باهات خوب نبودم,درسته...ولی هیچ وقت هم صورتم رو جزء تو به سمت هیچ کسی دیگه نچرخوندم..!! و امروز روزه...
-
فکر نکن از سنگم
شنبه 12 مردادماه سال 1392 12:52
اگر گریه نمیکنم فکر نکن از سنگم! من مرد هستم … تنهایی قدم زدنم از گریه کردن دردناک تر است (تو خودت رو زود نفروش) ﻣﻦ "ﻧﺪﺍﺭ" ﺑﻮﺩﻡ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﻗﺼﻪ ﺍﻡ ﭘﺮﯾﺪ !... " ﺩﺍﺭﺍ" ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ "ﺳﺎﺭﺍ" ﺑﺎ ﭘﺎﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻏﺖ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ...
-
......
پنجشنبه 10 مردادماه سال 1392 11:55
- یه لیوان از تو اون کابینته بردار. + خب. - پرتش کن زمین. + خب. - شکست؟ + آره. - حالا ازش عذرخواهی کن. + ببخشید لیوان. منظوری نداشتم. - دوباره درست شد؟ + نه... - متوجه شدی . . .!!؟؟؟ دلشو شکستم..اما منم باهاش شکستم
-
نه نمیشه....
سهشنبه 8 مردادماه سال 1392 14:31
دختر ٦ ساله که سرطان داشت هنگام ورود به اتاق عمل به پرستار گفت : . . . . من مامان بابام پول ندارن میشه الان بمیرم ؟! نه تو اجازه نداری بمیری
-
تو رو خدا دعام کنید
جمعه 4 مردادماه سال 1392 22:03
خدا همه ی مریض ها و گرفتار ها رو تو این ماه کمک کنه...آخه اگه خدا تو این ماه کمکمون نکنه دیگه چه امیدی به ماه های دیگه داشته باشیم! از هر کی از من بدی دیده از هر کی که از من خوشش نمیآد از هر کی که نوشتمو میخونه خواهش میکنم دعام کنه ...گرفتار هستیم و دعا شما عزیزان حتما چاره سازه التماس دعا دارم از شما از طرف یه بنده...
-
خداحافظ........
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1392 00:02
به عللی دیگه نمیتونم بیام به وبلاگم سر بزنم و این وبلاگ دیگه تعطیل شد! بلاخره اسم وبلاگم به واقعیت پیوست: بای بای! از همه که به این وبلاگ سر زدن یا میزنن ممنونم خداکنه از مطلب های قبلی خوشتون بیاد خداحافظ همتون باشه چقدر دلم گرفته,فقط خدا میدونه تو دلم چه خبره!
-
...............دیگه حرفی ندارم
شنبه 1 تیرماه سال 1392 11:57
این روزهای گرم ، سردی نگاهت را کم داشت.... که آن هم حاصل گشت!!! امشب با تمام دنیا خداحافظی کرده ام. قصه ی من هم اینگونه بود. مانند تمام قصه ها... یکی بود....یکی نبود. یکی بود....یکی نابود. یکی بود....یکی رفت. یکی مُرد....تا دیگری بماند. جاودان. زنده. اما با دیگری!!! رد پای تنهاییم روی کاغذ جا مانده است...