گناه-عشق-خدا

گناه-عشق-خدا

از فرش تا عرش چقدر فاصله است؟!
گناه-عشق-خدا

گناه-عشق-خدا

از فرش تا عرش چقدر فاصله است؟!

خاطره شنیدنی اکبر عبدی از حسین پناهی

اکبر عبدی همبازی مرحوم حسین پناهی، خاطره‌ای از همکار سابقش می‌گوید که خواندن آن خالی از لطف نیست.

عبدی می‌گوید: «یک روز سر سریال بودیم. هوا هم خیلی سرد بود. از ماشین پیاده شد بدون کاپشن. گفتم: حسین این جوری اومدی از خانه بیرون؟ نگفتی سرما می‌خوری؟! گفت: کاپشن قشنگی بود نه؟ گفتم: آره. گفت: من هم خیلی دوستش داشتم ولی سرراه یکی را دیدم که اون هم دوستش داشت و هم احتیاجش داشت. من فقط دوستش داشتم.» 


مهر و محبت مرد

زن و دختر جوانی پیرمردی خسته و افسرده را کشان کشان نزد مردی فرهیخته آوردند و در حالی که با نفرت به پیرمرد خیره شده بودند از مرد  خواستند تا سوالی را از جانب آن ها از پیرمرد بپرسد!
مرد در حالی که سعی می کرد خشم و ناراحتی خود را از رفتار زشت دختر و زن با پیرمرد پنهان کند، از زن قضیه را پرسید. زن گفت: ”این مرد همسر من و
پدر این دختر است. او بسیار زحمت کش است و برای تامین معاش ما به هر کاری دست می زند. از بس شب و روز کار می کند دستانی پینه بسته و سر و صورتی زخمی و پشتی خمیده و قیافه ای نه چندان دلپسند پیدا کرده است. وقتی در بازار همراه ما راه می رود ما در هیکل و هیبت او هیچ چیزی برای افتخار کردن پیدا نمی کنیم و سعی می کنیم با فاصله از او حرکت کنیم. ای استاد بزرگ از طرف ما از این پیرمرد بپرسید ما به چه چیز او به عنوان پدر و همسر افتخار کنیم و چرا باید او را تحمل کنیم!؟“

مرد نفسی عمیق کشید و دوباره از زن و دختر پرسید: ”این مرد اگر شکل و شمایلش چگونه بود شما به او افتخار می کردید!؟”

دخترک با خنده گفت: ”من دوست دارم پدرم قوی هیکل و خوش تیپ و خوش لباس باشد و سر و صورتی تمیز و جذاب داشته باشد و با بهترین لباس و زیباترین اسب و درشکه مرا در بازار همراهی کند”
زن نیز گفت: ”من هم دوست داشتم همسرم جوان و سالم و تندرست و ثروتمند و با نفوذ باشد و هر چه از اموال دنیا بخواهم را در اختیار من قرار دهد. نه مثل این پیرمرد فرتوت و از کار افتاده فقط به اندازه بخور و نمیر برای ما درآمد بیاورد!؟ به راستی این مرد کدام از این شرایط را دارد تا مایه افتخار ما شود؟ ای استاد از او بپرسید ما به چه چیز او افتخار کنیم!؟”

مرد آهی کشید و به سوی پیرمرد رفت و دستی به شانه اش زد و به او گفت: ”آهای پیرمرد خسته و افسرده! اگر من جای تو بودم به این دختر بی ادب و مادر گستاخش می گفتم که اگر مردی جوان و قوی هیکل و خوش هیبت و توانگر بودم، دیگر سراغ شما آدم های بی ادب و زشت طینت نمی آمدم و همنشین اشخاصی می شدم که در شان و مرتبه آن موقعیت من بودند!”
پیرمرد نگاه سنگینش را از روی زمین بلند کرد و در چشمان شفاف مرد خیره شد و با صدایی آکنده از
بغض گفت: ”اگر این حرف را بزنم دلشان می شکند و ناراحت می شوند! مرا از گفتن این جواب معاف دار و بگذار با سکوت خودم زخم زبان ها را به جان بخرم و شاهد ناراحتی آنها نباشم!”
پیرمرد این را گفت و از مرد و زن و دخترش جدا شد و به سمت منزل حرکت کرد.
مرد آهی کشید و رو به زن و دختر کرد و گفت: ”آنچه باید به آن افتخار کنید همین مهر و محبت این مرد است که با وجود همه زخم زبان ها و دشنام ها لب به سکوت بسته تا مبادا غبار غم و اندوه بر چهره شما بنشیند.“ 

رمضان

راستی  یادم رفت بگم...  روزه تون قبول باشه  

 

 

 

  

 

 

به هم کمک کنیم

آنکه میتواند ، انجام میدهد و آنکه نمیتواند ، انتقاد می کند.
 جرج برناردشاو

خوب نگاه کن

خالق این اثر طراحی بنام "دیوید استوارت" است که در مسابقه استعدادهای ون گوگی که در ایتالیا برگزار گردید برنده یک میلیون دلار شد. لطفا نگاه دقیق تری به عکس بیندازید تا به مفهوم آن پی ببرید.