گناه-عشق-خدا

گناه-عشق-خدا

از فرش تا عرش چقدر فاصله است؟!
گناه-عشق-خدا

گناه-عشق-خدا

از فرش تا عرش چقدر فاصله است؟!

عید آمد ومن با هزارها حسرت ماندم....

در‌مورد بنیاد جشن نوروز مطالب بیشماری بیان شده که در این‌جا نمونه‌هایی از آنها را ذکر می‌نماییم. 


1. در روایات زرتشتی و بیشتر نویسندگان ایرانی و عرب و شاعران از‌جمله فردوسی، بنیاد آن را به جمشید پادشاه پیشدادی نسبت می‌دهند و می‌گویند: جمشید شاه تختی بساخت که دیوان آن‌را بدوش گرفته به هوا بردند و به یک روزه از کوه دماوند به بابل فرود آوردند، مردم با مشاهده این عمل در شگفت شدند و آن روز خاص را نوروز خواندند.
فردوسی می‌گوید:

چـو خــورشیــد تـابـان میــان هــوا
نشستــه برو شــــاه فـــرمـــــانـــروا
جهـــان انجمن شــد بر آن تخت او
شــگفتی فــرو مــانــده از بخت او
بــه جمشیــد بر گــوهـر افشـانـدنـد
مرآن روز راروز نوروز خــوانــدنــد
ســر ســال نـو هـرمـز فــــرودیـــن
بر آســـوده از رنـــج روی زمیـــن
بـــزرگان به شـــادی بیـــاراستنـــد
مـی و جـام و رامشگـران خواستنـد
چنیــن جــشن فــرخ از آن روزگار
به ما ماند از آن خسروان یادگار(1)


2. حکیم عمر خیام در نوروزنامه راجع به جشن نوروز می‌گوید:
از آن بوده است که آفتاب در هر 365 شبانه‌روز و ربعی به اول دقیقه حمل بازآید و چون جمشید از آن آگاهی یافت آن را نوروز نام نهاده پس از آن پادشاهان و دیگر مردمان به او اقتدا کردند و آن روز را جشن گرفتند و به جهانیان خبر دادند تا همگان آن را بدانند وآن تاریخ را نگاهدارند و بر پادشاهان واجب است که آیین و جشن و رسم ملوک را به‌جای آرند. از بهر مبارکی و خرمی‌کردن در اول سال هر‌کسی در نوروز جشن کند تا نوروز دیگر عمر در شادی گذراندند.


3. این فصل «فروردگان» است که جشن‌آوری اجداد و نیاکان بود و چنان می‌پنداشتند که در پنج شب متوالی، ارواح طیبه مردگان، برای دیدار وضع زندگی و احوال باز ماندگان به زمین فرود آمده و در خانه و آشیانه خویش مشغول تماشا و سرکشی می‌شوند، اگر خانه تمیز و پاک بود، ارواح مسرور بر می‌گردند، اما در غیر این صورت، آنان غمگین و ناراحت بر‌می‌گردند.
4. روایتی دیگر می‌گوید که نیشکر را جمشید(2)، در این روز پیدا کرد و مردم از کشف و خاصیت آن متحیر شدند. سپس جمشید دستور داد تا از شهد آن شکر ساختند و به مردم هدیه دادند. آن روز را «نوروز» نامیدند.
5. می‌گویند: اهریمن، بلای خشکسالی و قحطی را بر کره زمین فرو نشانید، اما جمشید به جنگ با اهریمن پرداخت وعاقبت اورا شکست داد. آن‌گاه خشکسالی و قحطی را از ریشه خشکانید و به زمین باز گشت. با بازگشت وی، درختان و هرنهال و چوب خشکی سبز شد. بسا مردم این روز را «نوروز» خواندند و هر کس به یمن و مبارکی، در تشتی جو کاشت و این رسم سبزی نشانیدن درایام نوروز از آن زمان تا به امروز باقی مانده است.
6. بیرونی در آثار الباقیه‌(3) می‌نویسد: «از آداب جشن نوروز این بود که در صحن هر‌خانه به هفت ستون، هفت رقم از غلات می‌کاشتند و هر‌یک از آنها که بهتر می‌رویید، دلیل ترقی و خوبی آن نوع غله می‌دانستند».
در المحاسن و الاضداد نوشته شده: «بیست و پنج روز قبل از نوروز در صحن کاخ سلطنتی، دوازده ستون از خشت خام برپا می‌شد که بر هر‌یک از آنها یکی از حبوبات را می‌کاشتند و آنها را نمی‌چیدند مگر با نغمه‌سرایی و خواندن آواز. در ششمین روز نوروز این حبوب را می‌کندند و در مجلس پراکنده می‌نمودند وتا شانزدهم فروردین که مهر روز نام دارد آن را جمع نمی‌کردند(4).


تقسیم روزهای ماه فروردین:

در عهد باستان مراسم جشن نوروز به مدت 21‌روز برگزار می‌گردید که در هر روز برنامه‌یی خاص انجام می‌گرفت.
1. از اول تا روز سوم برای دید و بازدید خویشاوندان و بزرگان.
2. از روز سوم الی روز ششم فروردین، دید و بازدید همگانی و برگزاری جشن رپیثون.
3. از روز ششم الی روز نهم، برای اجرای جشن خوردادگان.
4. از روز نهم الی سیزدهم، بار عام شاهی برای پذیرفتن عموم طبقات هر یک به‌نوبه خود بود.
5. ازروز سیزدهم الی روز نوزدهم، برای تفریحگاههای خارج از شهر.
6. ازروز نوزدهم الی بیست و یکم، برای اجرای مراسم جشن فروردگان
7. روز بیست و یکم پایان جشن و مخصوص تفریح و گردش در خارج از شهر است(5).
در یک تقسیم‌بندی دیگر، فروردین به شش قسمت تقسیم می‌گردید:
1. پنج روز اول به پادشاه و اشراف مربوط بود و آنها جشن ویژه داشتند.
2. پنج روز دوم برای بخشش اموال ودریافت هدایای نوروزی از طرف پادشاه.
3. پنج روز سوم متعلق به خدمتگزاران بود.
4. چهارمین پنج روز به خواص تعلق داشت.
5. پنج روز پنجم به لشکریان.
6. ششمین قسمت پنج روزه به رعایا اختصاص داشت(6).
این تقسیم‌بندی به قول جاحظ در المحاسن الاضد زمان جمشید و به قول بیرونی در آثارالباقیه بعد از جمشید و بنا به نظر ذبیح‌الله صفا در زمان ساسانیان معمول بوده است.
نقسیم‌بندی دیگر هم وجود داشته است که به نوروز خاصه و نوروز عامه تقسیم می‌شده. پنج روز اول را نوروز عامه و بقیه روزهای نوروز را نوروز خاصه می‌گفتند. 
عید نوروز 
UDN K,V,C

خدا جون خسته و شرمنده ام

مجبور شدم که نباشم 

 

تولد مهربانترین منجی عالم رو جلو جلو تبریک میگم.

منبع: درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلام جلد 1 صفحه 120

نویسنده: رسولى محلاتى

مشهور در میان اهل تاریخ آن است که ولادت رسول خدا درعام الفیل بوده،و عام الفیل همان سالى است که اصحاب فیل‏بسرکردگى ابرهه بمکه حمله بردند و بوسیله پرنده‏هاى ابابیل‏نابود شدند.

و اینکه آیا این داستان در چه سالى از سالهاى میلادى بوده‏اختلاف است که سال 570 و 573 ذکر شده،ولى با توجه به‏اینکه مسیحیان قبل از اسلام تاریخ مدون و مضبوطى نداشته‏اندنمى‏توان در اینباره نظر صحیح و دقیقى ارائه کرد،و از اینرو ازتحقیق بیشتر در اینباره خوددارى مى‏کنیم،و به داستان اصحاب‏فیل که از معجزات قرآن کریم بشمار مى‏رود مى‏پردازیم،و البته‏داستان اصحاب فیل با اجمال و تفصیل و با اختلاف زیادى‏نقل شده،و ما مجموعه‏اى از آنها را در زندگانى رسول‏خدا«ص‏»تدوین کرده و برشته تحریر در آورده‏ایم که ذیلا براى‏شما نقل مى‏کنیم،و سپس پاره‏اى توضیحات را ذکر خواهیم کرد:

داستان اصحاب فیل

کشور یمن که در جنوب غربى عربستان واقع است منطقه‏حاصلخیزى بود و قبائل مختلفى در آنجا حکومت کردند و از آنجمله قبیله بنى حمیر بود که سالها در آنجا حکومت داشتند.

ذونواس یکى از پادشاهان این قبیله است که سالها بر یمن‏سلطنت مى‏کرد،وى در یکى از سفرهاى خود به شهر«یثرب‏»تحت تاثیر تبلیغات یهودیانى که بدانجا مهاجرت کرده بودند قرارگرفت،و از بت پرستى دست کشیده بدین یهود در آمد.طولى‏نکشید که این دین تازه بشدت در دل ذونواس اثر گذارد و ازیهودیان متعصب گردید و به نشر آن در سرتاسر جزیرة العرب وشهرهائیکه در تحت‏حکومتش بودند کمر بست،تا آنجا که‏پیروان ادیان دیگر را بسختى شکنجه مى‏کرد تا بدین یهود درآیند،و همین سبب شد تا در مدت کمى عربهاى زیادى بدین‏یهود درآیند.

مردم‏«نجران‏»یکى از شهرهاى شمالى و کوهستانى یمن‏چندى بود که دین مسیح را پذیرفته و در اعماق جانشان اثر کرده‏بود و بسختى از آن دین دفاع مى‏کردند و بهمین جهت از پذیرفتن‏آئین یهود سر پیچى کرده و از اطاعت‏«ذونواس‏»سرباز زدند.

ذونواس بر آنها خشم کرد و تصمیم گرفت آنها رابسخت‏ترین وضع شکنجه کند و بهمین جهت دستور داد خندقى‏حفر کردند و آتش زیادى در آن افروخته و مخالفین دین یهود رادر آن بیفکنند،و بدین ترتیب بیشتر مسیحیان نجران را در آن خندق سوزاند و گروهى را نیز طعمه شمشیر کرده و یا دست و پاو گوش و بینى آنها را برید،و جمع کشته‏شدگان آنروز رابیست هزار نفر نوشته‏اند و بعقیده گروه زیادى از مفسران قرآن‏کریم‏«داستان اصحاب اخدود»که در قرآن کریم(در سوره‏بروج)ذکر شده است اشاره بهمین ماجرا است.

یکى از مسیحیان نجران که از معرکه جان بدر برده بود ازشهر گریخت،و با اینکه ماموران ذونواس او را تعقیب کردندتوانست از چنگ آنها فرار کرده و خود را بدربار امپراطور-درقسطنطنیه-برساند،و خبر این کشتار فجیع را به امپراطور روم که‏بکیش نصارى بود رسانید و براى انتقام از ذونواس از وى کمک‏خواست.

امپراطور روم که از شنیدن آن خبر متاثر گردیده بود در پاسخ‏وى اظهار داشت:کشور شما بمن دور است ولى من نامه‏اى به‏«نجاشى‏»پادشاه حبشه مى‏نویسم تا وى شما را یارى کند،وبدنبال آن نامه‏اى در آن باره به نجاشى نوشت.

نجاشى لشکرى انبوه مرکب از هفتاد هزار نفر مرد جنگى به‏یمن فرستاد،و بقولى فرماندهى آن لشکر را به‏«ابرهه‏»فرزند«صباح‏»که کنیه‏اش ابو یکسوم بود سپرد،و بنا به قول دیگرى‏شخصى را بنام‏«اریاط‏»بر آن لشکر امیر ساخت و«ابرهه‏»راکه یکى از جنگجویان و سرلشکران بود همراه او کرد.

«اریاط‏»از حبشه تا کنار دریاى احمر بیامد و در آنجابکشتیها سوار شده این سوى دریا در ساحل کشور یمن پیاده‏شدند، ذونواس که از جریان مطلع شد لشکرى مرکب از قبائل‏یمن با خود برداشته بجنگ حبشیان آمد و هنگامى که جنگ‏شروع شد لشکریان ذونواس در برابر مردم حبشه تاب مقاومت‏نیاورده و شکست‏خوردند و ذونواس که تاب تحمل این شکست‏را نداشت‏خود را بدریا زد و در امواج دریا غرق شد.

مردم حبشه وارد سرزمین یمن شده و سالها در آنجا حکومت‏کردند،و«ابرهه‏»پس از چندى‏«اریاط‏»را کشت و خود بجاى‏او نشست و مردم یمن را مطیع خویش ساخت و نجاشى را نیز که‏از شوریدن او به‏«اریاط‏»خشمگین شده بود بهر ترتیبى بود ازخود راضى کرد.

در این مدتى که ابرهه در یمن بود متوجه شد که اعراب آن‏نواحى چه بت پرستان و چه دیگران توجه خاصى بمکه و خانه‏کعبه دارند،و کعبه در نظر آنان احترام خاصى دارد و هر ساله‏جمع زیادى به زیارت آن خانه مى‏روند و قربانیها مى‏کنند،وکم‏کم بفکر افتاد که این نفوذ معنوى و اقتصادى مکه و ارتباطى‏که زیارت کعبه بین قبائل مختلف عرب ایجاد کرده ممکن است روزى موجب گرفتارى تازه‏اى براى او و حبشیان دیگرى که درجزیرة العرب و کشور یمن سکونت کرده بودند بشود،و آنها رابفکر بیرون راندن ایشان بیاندازد،و براى رفع این نگرانى تصمیم‏گرفت معبدى با شکوه در یمن بنا کند و تا جائى که ممکن است‏در زیبائى و تزئینات ظاهرى آن نیز بکوشد و سپس اعراب آن‏ناحیه را بهر وسیله‏اى که هست‏بدان معبد متوجه ساخته و ازرفتن بزیارت کعبه باز دارد.

معبدى که ابرهه بدین منظور در یمن بنا کرد«قلیس‏»نام‏نهاد و در تجلیل و احترام و شکوه و زینت آن حد اعلاى کوشش‏را کرد ولى کوچکترین نتیجه‏اى از زحمات چند ساله خودنگرفت و مشاهده کرد که اعراب هم چنان با خلوص و شور وهیجان خاصى هر ساله براى زیارت خانه کعبه و انجام مراسم حج‏بمکه مى‏روند،و هیچگونه توجهى بمعبد با شکوه او ندارند.وبلکه روزى بوى اطلاع دادند که یکى از اعراب‏«کنانة‏»بمعبد«قلیس‏»رفته و شبانه محوطه معبد را ملوث و آلوده کرده و سپس‏بسوى شهر و دیار خود گریخته است.

این جریانات،خشم ابرهه را بسختى تحریک کرد و با خودعهد نمود بسوى مکه برود و خانه کعبه را ویران کرده و به یمن‏باز گردد و سپس لشگر حبشه را با خود برداشته و با فیلهاى چندى و با فیل مخصوصى که در جنگها همراه مى‏بردند بقصد ویران‏کردن کعبه و شهر مکه حرکت کرد.

اعراب که از ماجرا مطلع شدند در صدد دفع ابرهه و جنگ بااو بر آمدند و از جمله یکى از اشراف یمن بنام‏«ذونفر»قوم خود رابدفاع از خانه کعبه فرا خواند و دیگر قبایل عرب را نیز تحریک‏کرده حمیت و غیرت آنها را در جنگ با دشمن خانه خدابرانگیخت و جمعى را با خود همراه کرده بجنگ ابرهه آمد ولى‏در برابر سپاه بیکران ابرهه نتوانست مقاومت کند و لشکریانش‏شکست‏خورده خود نیز به اسارت سپاهیان ابرهه در آمد و چون اورا پیش ابرهه آوردند دستور داد او را بقتل برسانند و«ذونفر»که‏چنان دید و گفت:مرا بقتل نرسان شاید زنده ماندن من براى توسودمند باشد.

پس از اسارت‏«ذونفر»و شکست او،مرد دیگرى از رؤساى‏قبائل عرب بنام‏«نفیل بن حبیب خثعمى‏»با گروه زیادى ازقبائل خثعم و دیگران بجنگ ابرهه آمد ولى او نیز بسرنوشت‏«ذونفر»دچار شد و بدست‏سپاهیان ابرهه اسیر گردید.

شکست پى در پى قبائل مزبور در برابر لشکریان ابرهه سبب‏شد که قبائل دیگرى که سر راه ابرهه بودند فکر جنگ با او را ازسر بیرون کنند و در برابر او تسلیم و فرمانبردار شوند،و از آنجمله قبیله ثقیف بودند که در طائف سکونت داشتند و چون ابرهه بدان‏سرزمین رسید،زبان به تملق و چاپلوسى باز کرده و گفتند:مامطیع توایم و براى رسیدن بمکه و وصول بمقصدى که در پیش‏دارى راهنما و دلیلى نیز همراه تو خواهیم کرد و بدنبال این‏گفتار مردى را بنام‏«ابورغال‏»همراه او کردند،و ابو رغال‏لشکریان ابرهه را تا«مغمس‏»که جائى در چهار کیلومترى مکه‏است راهنمائى کرد و چون بدانجا رسیدند«ابو رغال‏»بیمار شد ومرگش فرا رسید و او را در همانجا دفن کردند،و چنانچه‏ابن هشام مى‏نویسد:اکنون مردم که بدانجا مى‏رسند بقبرابو رغال سنگ مى‏زنند.

همینکه ابرهه در سرزمین‏«مغمس‏»فرود آمد یکى ازسرداران خود را بنام‏«اسود بن مقصود»مامور کرد تا اموال ومواشى مردم آن ناحیه را غارت کرده و بنزد او ببرند.

«اسود»با سپاهى فراوان بآن نواحى رفت و هر جا مال و یاشترى دیدند همه را تصرف کرده بنزد ابرهه بردند.

در میان این اموال دویست‏شتر متعلق به عبد المطلب بود که‏در اطراف مکه مشغول چریدن بودند و سپاهیان‏«اسود»آنها را به‏یغما گرفته و بنزد ابرهه بردند،و بزرگان قریش که از ماجرا مطلع‏شدند نخست‏خواستند بجنگ ابرهه رفته و اموال خود را باز ستانند ولى هنگامى که از کثرت سپاهیان با خبر شدند از این فکرمنصرف گشته و به این ستم و تعدى تن دادند.

در این میان ابرهه شخصى را بنام‏«حناطه‏»حمیرى بمکه‏فرستاد و بدو گفت:بشهر مکه برو و از بزرگ ایشان جویا شو وچون او را شناختى باو بگو:من براى جنگ با شما نیامده‏ام ومنظور من تنها ویران کردن خانه کعبه است،و اگر شما مانع‏مقصد من نشوید مرا با جان شما کارى نیست و قصد ریختن‏خون شما را ندارم.

و چون حناطه خواست‏بدنبال این ماموریت‏برود بدو گفت:

اگر دیدى بزرگ مردم مکه قصد جنگ ما را ندارد او را پیش من‏بیاور.

حناطه بشهر مکه آمد و چون سراغ بزرگ مردم را گرفت او رابسوى عبد المطلب راهنمائى کردند،و او نزد عبد المطلب آمد وپیغام ابرهه را رسانید،عبد المطلب در جواب گفت:بخدا سوگندما سر جنگ با ابرهه را نداریم و نیروى مقاومت در برابر او نیز درما نیست،و اینجا خانه خدا است پس اگر خداى تعالى اراده‏فرماید از ویرانى آن جلوگیرى خواهد کرد،وگرنه بخدا قسم ماقادر بدفع ابرهه نیستیم.

«حناطه‏»گفت:اکنون که سر جنگ با ابرهه را ندارید پس برخیز تا بنزد او برویم.عبد المطلب با برخى از فرزندان خودحرکت کرده تا بلشگرگاه ابرهه رسید،و پیش از اینکه او را پیش‏ابرهه ببرند«ذونفر»که از جریان مطلع شده بود کسى را نزدابرهه فرستاد و از شخصیت‏بزرگ عبد المطلب او را آگاه ساخت‏و بدو گفته شد:که این مرد پیشواى قریش و بزرگ این سرزمین‏است،و او کسى است که مردم این سامان و وحوش بیابان رااطعام مى‏کند.

عبد المطلب-که صرفنظر از شخصیت اجتماعى-مردى خوش‏سیما و با وقار بود همینکه وارد خیمه ابرهه شد و چشم ابرهه بدوافتاد و آن وقار و هیبت را از او مشاهده کرد بسیار از او احترام‏کرد و او را در کنار خود نشانید و شروع بسخن با او کرده پرسید:

حاجتت چیست؟

عبد المطلب گفت:حاجت من آنست که دستور دهى‏دویست‏شتر مرا که بغارت برده‏اند بمن باز دهند!برهه گفت:

تماشاى سیماى نیکو و هیبت و وقار تو در نخستین دیدار مرامجذوب خود کرد ولى خواهش کوچک و مختصرى که کردى‏از آن هیبت و وقار کاست!آیا در چنین موقعیت‏حساس وخطرناکى که معبد تو و نیاکانت در خطر ویرانى و انهدام است،و عزت و شرف خود و پدران و قوم و قبیله‏ات در معرض هتک و زوال قرار گرفته در باره چند شتر سخن مى‏گوئى؟!

عبد المطلب در پاسخ او گفت:«انا رب الابل و للبیت رب‏»!

من صاحب این شترانم و کعبه نیز صاحبى دارد که از آن‏نگاهدارى خواهد کرد!

ابرهه گفت:هیچ قدرتى امروز نمى‏تواند جلوى مرا از انهدام‏کعبه بگیرد!

عبد المطلب بدو گفت:این تو و این کعبه!

بدنبال این گفتگو،ابرهه دستور داد شتران عبد المطلب را باوباز دهند و عبد المطلب نیز شتران خود را گرفته و بمکه آمد و چون‏وارد شهر شد بمردم شهر و قریش دستور داد از شهر خارج شوند وبکوهها و دره‏هاى اطراف مکه پناهنده شوند تا جان خود را ازخطر سپاهیان ابرهه محفوظ دارند.

آنگاه خود با چند تن از بزرگان قریش بکنار خانه کعبه آمد وحلقه در خانه را بگرفت و با اشگ ریزان و قلبى سوزان بتضرع وزارى پرداخت و از خداى تعالى نابودى ابرهه و لشگریانش رادرخواست کرد و از جمله سخنانى که بصورت نظم گفته این دوبیت است:

یا رب لا ارجو لهم سواکا یا رب فامنع منهم حماکا ان عدو البیت من عاداکا امنعهم ان یخربوا قراکا

-پروردگارا در برابر ایشان جز تو امیدى ندارم پروردگاراحمایت و لطف خویش را از ایشان بازدار که دشمن خانه همان‏کسى است که با تو دشمنى دارد و تو نیز آنانرا از ویرانى‏خانه‏ات بازدار.

آنگاه خود و همراهان نیز بدنبال مردم مکه بیکى از کوههاى‏اطراف رفتند و در انتظار ماندند تا ببینند سرانجام ابرهه و خانه کعبه چه‏خواهد شد.

از آنسو چون روز دیگر شد ابرهه به سپاه مجهز خویش فرمان‏داد تا بشهر حمله کنند و کعبه را ویران سازند.

نخستین نشانه شکست ایشان در همان ساعات اول ظاهر شدو چنانچه مورخین نوشته‏اند،فیل مخصوص را مشاهده کردند که‏از حرکت ایستاد و به پیش نمى‏رود و هر چه خواستند او را به‏پیش برانند نتوانستند،و در این خلال مشاهده کردند که‏دسته‏هاى بیشمارى از پرندگان که شبیه پرستو و چلچله بودند ازجانب دریا پیش مى‏آیند.

پرندگان مزبور را خداى تعالى مامور کرده بود تا بوسیله‏سنگریزه‏هائى که در منقار و چنگال داشتند-و هر کدامیک ازآن سنگریزه‏ها باندازه نخود و یا کوچکتر از آن بود-ابرهه ولشگریانش را نابود کنند.

ماموران الهى بالاى سر سپاهیان ابرهه رسیدند و سنگریزه‏هارا رها کردند و بهر یک از آنان که اصابت کرد هلاک شد وگوشت‏بدنش فرو ریخت،همهمه در لشگریان ابرهه افتاد و ازاطراف شروع بفرار کرده و رو به هزیمت نهادند،و در این گیر ودار بیشترشان بخاک هلاک افتاده و یا در گودالهاى سر راه،وزیر دست و پاى سپاهیان خود نابود گشتند.

خود ابرهه نیز از این عذاب وحشتناک و خشم الهى در امان‏نماند و یکى از سنگریزه‏ها بسرش اصابت کرد،و چون وضع راچنان دید به افراد اندکى که سالم مانده بودند دستور داد او رابسوى یمن باز گردانند،و پس از تلاش و رنج‏بسیارى که بیمن‏رسید گوشت تنش بریخت و از شدت ضعف و بیحالى در نهایت‏بدبختى جان سپرد.

عبد المطلب که آن منظره عجیب را مى‏نگریست و دانست‏که خداى تعالى بمنظور حفظ خانه کعبه،آن پرندگان را فرستاده‏و نابودى ابرهه و سپاهیانش فرا رسیده است فریاد برآورد و مژده‏نابودى دشمنان کعبه را بمردم داد و بآنها گفت:

بشهر و دیار خود باز گردید و غنیمت و اموالى که از اینان‏بجاى مانده برگیرید،و مردم با خوشحالى و شوق بشهرباز گشتند. و گویند:در آنروز غنائم بسیارى نصیب اهل مکه شد،وقبیله خثعم که از قبائل دیگر در چپاول‏گرى حریص‏تر بودند بیش‏از دیگران غنیمت‏بردند،و زر و سیم و اسب و شتر فراوانى‏بچنگ آوردند.

و این بود آنچه از رویهمرفته روایات و تفاسیر اسلامى‏استفاده مى‏شود.

و اینک چند تذکر:

1-برخى خواسته‏اند داستان اصحاب فیل را بر آنچه درکتب تاریخى اروپائیان و ساسانیان و لشکرکشى انوشیروان به‏یمن و نابود شدن لشکر ابرهه در سر زمین حجاز بوسیله آبله وامثال آن منطبق ساخته و با تصرفاتى که در کلمات و تاویلاتى‏که در عبارات کرده‏اند بنظر خود جمع بین قرآن کریم و تواریخ‏نموده‏اند که نمونه‏هائى از آنرا در ذیل مى‏خوانید:

فرید وجدى در دائرة المعارف خود در ماده‏«عرب‏»داستان‏اصحاب فیل و حمله آنها را بمکه ذکر کرده و سپس مى‏گوید:

«فاصابت جیش ابرهه مصیبة اضطرته للرجوع عن عزمه‏»پس لشکر ابرهة به مصیبتى دچار شد که ناچار شد ازتصمیمى که در ویران کردن کعبه و مکه داشت‏باز گردد... و سپس سوره مبارکه فیل را ذکر کرده و آنگاه گوید:

«مفسران در تفسیر پرنده‏هاى ابابیل گفته‏اند:آنها پرندگانى‏بودند که از دریا بیرون آمده و لشکر ابرهه را با سنگهائى که‏در منقار داشتند بزدند و آنها نابود شدند...»

وى سپس گوید:

«ولى صحیح است که کلام خدا را بر خلاف ظاهر آن حمل‏کرد بخاطر کثرت استعارات و مجازات در زبان عرب،و قرآن‏به زبان لغت ایشان نازل شده و صحیح است که گفته شود آن‏اتفاق مهمى که بى مقدمه براى لشکر ابرهه پیش آمد بصورت‏پرندگانى تصویر شد که از آسمان آمده و آنها را بوسیله‏سنگهاى خود سنگ باران کرده‏اند». (1)

و در ماده‏«ابل‏»و ابابیل پس از تفسیر لغوى و معناى لفظ‏ابابیل گوید:

«اما روایات در باره شکلهاى این پرندگان بسیار است وهمین کثرت اقوال دلیل آنست که از رسول خدا«ص‏»دراینباره نص صحیح و صریحى یافت نمى‏شود...»

«و ابن زید گفته:که آنها پرندگانى بودند که از دریا آمدند،و در رنگ آنها اختلاف کرده‏اند،برخى گفته‏اند سفید بودند، و برخى گویند:سیاه بوده،و قول دیگر آنکه سبز بودند ومنقارهائى همچون منقار پرندگان و دستهائى همچون دست‏سگان داشتند،و برخى گفته‏اند:سرهاشان همچون سران‏درندگان بوده...»

«و در باره‏«سجیل‏»گفته‏اند:گل متحجر بوده،و قول دیگرآنکه گل بوده،و قول سوم آنکه:سجیل،همان‏«سنگ وگل‏»است،و قول دیگر آنکه سنگى بوده که چون به سوارمى‏خورد بدنش را سوراخ کرده و هلاکش مى‏کرد،و عکرمه‏گفته:پرندگان سنگهائى را که همراه داشتند مى‏زدند و چون‏به یکى از آنها اصابت مى‏کرد بدنش آبله در مى‏آورد،و عمروبن حارث بن یعقوب از پدرش روایت کرده که پرندگان مزبورسنگ‏ها را بدهان خود گرفته بودند،و چون مى‏انداختند پوست‏بدن در اثر اصابت آن تاول مى‏زد و آبله در مى‏آورد».

مؤلف دائرة المعارف پس از نقل این سخنان گوید:

«و برخى از دانشمندان معاصر عقیده دارند که این پرندگان‏عبارت بودند از میکروبهائى که حامل طاعون بودند،و یا پشه‏مالاریا بودند،و یا میکروب آبله بوده‏اند،و در آیه شریفه هم‏کلامى که منافات با این نظریه و معنى باشد وجود ندارد، وبدین ترتیب منقول با معقول با هم متحد و موافق خواهدشد...»

وى سپس گوید:«و ما هم این نظریه را پسندیده و تایید مى‏کنیم،بخصوص که‏هیچ مانعى نه لغوى و نه علمى براى رد این نظریه وجود نداردکه مانع تفسیر پرنده به میکروب گردد،و بسیار اتفاق افتاده‏که طاعون در لشگرها سرایت کرده و آنها را به هزیمت ونابودى کشانده.»

و سپس داستان لشکر کشى ناپلئون را به عکا نقل کرده که پس ازچند ماه محاصره لشکرش به طاعون مبتلا شده و بناچار جان خودو لشکریانش را برداشته و بمصر بازگشت... (2)

پیش از این نیز گفتار مؤلف‏«اعلام قرآن‏»را براى شما نقل‏کردیم (3) که اظهار عقیده کرده بود که‏«ابابیل‏»جمع آبله است، و«طیر»هم بمعناى سریع است،و اشکال آنرا هم ذکرکرده‏ایم،و نویسنده‏«اعلام قرآن‏»یک اظهار نظر دیگرى هم‏کرده که جالب‏تر از نظر قبلى است و احتمالا جنگ ابابیل ونابودى ابرهه را به خود یمن کشانده و اظهار عقیده کرده که‏منظور از«حجارة من سجیل‏»سنگهائى باشد که براى ویران‏کردن صنعا و شکست ابرهه در منجنیق گذارده بودند،و در این باره چنین گوید:

«بعقیده بعضى سجیل لغتى از سجین است،و سجین که درقرآن نیز نام آن ذکر شده درکه‏اى است از جهنم یا طبقه هفتم‏زمین است.اگر تصویر اخیر را براى سجیل قبول کنیم و ازقسمت استعارات ادبى بهره‏ور شویم با عقیده‏اى که سبت‏به‏ابابیل در فوق ذکر گردید منافات و مباینتى بوجود نمى‏آید.

لکن اگر سجیل را معرب سنگ و گل بدانیم باید معتقد شویم‏که آیه ناظر به لشکر کشى ایران به یمن در سال 570 و یا 576است و مغلوبیت ایشان بوسیله لشکر انوشیروان حمله وجسارت ایشان بکعبه بوده است،و خداوند بوسیله انوشیروان‏پیروان جسور ابرهه و فرزندان او را کیفر داده است.در صورتى‏که سومین آیه از سوره فیل اشاره به لشکرکشى ایرانیان باشددور نیست که‏«طیر»با«تیار»یا تیاره که بر لشکر ساسانیان‏اطلاق مى‏شده رابطه‏اى داشته باشد،و در این صورت آیه‏چهارم‏«ترمیهم بحجارة من سجیل‏»با نوع جنگ ایرانى‏آنزمان تناسب دارد،زیرا مسلما ایرانیان از قلل جبال یمن‏استفاده کرده و با منجنیق آنان را سنگ باران کرده‏اند و یا بامنجنیق و سنگ،حصارهاى ایشان را بتصرف‏در آورده‏اند... » (4)

و نظیر این گونه تاویلات عجیب و غریب را در برخى‏کتابهاى دیگر روز نیز مى‏توانید مشاهده کنید که ما براى نمونه‏بهمین دو قسمت اکتفا مى‏کنیم و وقت‏خود و شما را بیش از این‏نمى‏گیریم...

و ما قبل از هر گونه پاسخى به این سخنان و تاویلات‏مى‏خواهیم از این آقایان بپرسیم چه اصرارى دارید که آیات‏کریمه قرآن را با تاریخى تطبیق دهید و میان آنها را جمع کنیدکه صحت و سقم آن معلوم نیست و دستهاى مرموز و غیر مرموز وتاریخ نویسان جیره خوار و دربارى ساسانیان و دیگران هر یک‏بنفع خود و اربابانشان و براى کوبیدن حریفان،تاریخ را تحریف‏کرده‏اند تا جائیکه گفته‏اند:«تاریخ‏»«تاریک‏»است و واژه‏تاریخ از همان واژه تاریک گرفته شده...!

و براستى ما نفهمیدیم منظور از این گفتار فرید وجدى که‏مى‏گوید:

«...با این ترتیب معقول و منقول با هم موافق خواهند شد»معقول کدام و منقول کدام است،آیا قرآن معقول است‏یا منقول، و ما نمى‏دانیم چرا یک معتقد به قرآن کریم و وحى الهى بایداینگونه قضاوت کند و چنین رایى را مورد تایید قرار داده و به‏پسندد! و یا این گفتار مؤلف اعلام قرآن خیلى عجیب است که‏مى‏گوید:

«...اگر سجیل را معرب سنگ و گل بدانیم باید معتقدشویم که آیه ناظر به لشکر کشى ایران به یمن در سال 570 یا576 است...»

و این چه ملازمه‏اى است که میان این دو مطلب برقرار کرده‏و چه‏«باید»ى است که خود را ملزم به اعتقاد آن کرده،و چه‏اصرارى به این انطباق‏ها دارید؟و اساسا ما در برابر قرآن و تاریخ‏چه وظیفه‏اى داریم؟آیا وظیفه داریم قرآن را با تاریخ منطبق سازیم‏یا تاریخ را با قرآن،آن هم تاریخ آن چنانى که گفتیم؟

و بهتر است در اینجا براى دقت و داورى بهتر اصل این سوره‏مبارکه را با ترجمه‏اش براى شما نقل و آنگاه پاسخ جامعى به‏اینگونه تاویلات داده شودبسم الله الرحمن الرحیم‏«الم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل،الم یجعل کیدهم‏فى تضلیل و ارسل علیهم طیرا ابابیل،ترمیهم بحجارة من‏سجیل،فجعلهم کعصف ماکول‏».

ترجمه:

آیا ندیدى که پروردگار تو با اصحاب فیل چه کرد؟مگر نیرنگشان را در تباهى نگردانید و بر آنان پرنده‏اى گروه گروه‏نفرستاد و آنها را بسنگى از«سجیل‏»میزد،و آنانرا مانند کاهى‏خورد شده گردانید.

اکنون با توجه و دقت در آیات کریمه این سوره،بخوبى‏روشن مى‏شود که سیاق این آیات و لسان آن،صورت معجزه وخرق عادت دارد،و یک مطلب تاریخى را نمى‏خواهد بیان‏فرماید،مانند سایر داستانهائى که در قرآن کریم با جمله‏«الم‏تر...»آغاز شده مانند این آیه:

«الم تر الى الذین خرجوا من دیارهم و هم الوف حذرالموت...» (5)

که مربوط است‏بداستان گروهى که از ترس مردن ازشهرهاى خود بیرون رفتند و به امر خداى تعالى مردند و سپس‏زنده شدند...بشرحى که در تفاسیر و تواریخ آمده که همه‏اش‏صورت معجزه دارد...

و چند آیه پس از آن نیز که داستان طالوت و جالوت در آن‏ذکر شده و آن نیز بصورت اعجاز نقل شده که فرماید:

«الم تر الى الملا من بنى اسرائیل من بعد موسى...» (6)

و هم چنین چند آیه پس از آن که در مورد نمرود و پس از آن‏داستان یکى دیگر از پیغمبران الهى که معروف است‏«عزیر»پیغمبر بوده و چنین مى‏فرماید:

«الم تر الى الذى حاج ابراهیم فى ربه...» (7) و پس از آن بدون فاصله مى‏فرماید:

«او کالذى مر على قریة و هى خاویة على عروشها قال انى‏یحیى هذه الله...» (8) و بخصوص در آیاتى که به دنبال این جمله‏«الم تر کیف‏»نیز آمده مانند:

«الم تر کیف فعل ربک بعاد...» (8) که خداى تعالى مى‏خواهد قدرت کامله خود را در کیفیت‏نابودى ستمکاران و یاغیان و طغیان گران زمان‏هاى گذشته باتمام امکانات و نیروهائى را که در اختیار داشتند گوشزد دیگرطاغیان تاریخ نموده تا عبرتى براى اینان باشد.

و هم چنین آیات دیگرى که لفظ‏«کیف‏»در آنهااست،و منظور بیان کیفیت‏خلقت موجودات و یا کیفیت ذلت و خوارى ملتها و نابودى آنها بصورت.

اعجاز،و خارج از این جریانات طبیعى‏مى‏باشد مانند این آیات:

«و امطرنا علیهم مطرا فانظر کیف کان عاقبة المجرمین‏» (10) و اغرقنا الذین کذبوا بآیاتنا فانظر کیف کان عاقبة‏المنذرین‏» (11) «فانظر کیف کان عاقبة مکرهم انا دمرناهم و قومهم‏اجمعین‏» (12) و بخصوص آیه اخیر که در باره کیفیت نابودى قوم ثمود نازل‏شده و از نظر مضمون با داستان اصحاب فیل شبیه است‏با این‏تفاوت که در آنجا لفظ‏«کید»آمده و در اینجا لفظ‏«مکر»بارى این آقایان گویا با این تاویلات و توجیهات‏خواسته‏اند جنبه اعجاز را از این معجزه بزرگ الهى بگیرند و آنراقابل خوراک براى اروپائیان و غربیان و دیگر کسانى که‏عقیده‏اى به معجزه و کارهاى خارق عادت نداشته‏اند بنمایند، در صورتى که تمام اهمیت این داستان بهمین اعجاز آن است،واین داستان بگفته اهل تفسیر از معجزاتى بوده که جنبه‏ارهاص (13) داشته،و بمنظور آماده ساختن زمینه براى ظهوررسولخدا صادر شده،و ملا جلال الدین رومى بصورت زیبائى آنرابنظم آورده و بیان داشته است که گوید:

چشم بر اسباب از چه دوختیم گر ز خوش چشمان کرشم آموختیم هست‏بر اسباب اسبابى دگر در سبب منگر در آن افکن نظر انبیاء در قطع اسباب آمدند معجزات خویش بر کیوان زدند بى سبب مر بحر را بشکافتند بى زراعت جاش گندم کاشتند ریگها هم آرد شد از سعیشان پشم بر ابریشم آمد کشکشان جمله قرآنست در قطع سبب عز درویش و هلاک بولهب مرغ با بیلى دو سه سنگ افکند لشکر زفت‏حبش را بشکند پیل را سوراخ سوراخ افکند سنگ مرغى کو ببالا پر زند دم گاو کشته بر مقتول زن تا شود زنده هماندم در کفن حلق ببریده جهد از جاى خویش خون خود جوید ز خون پالاى خویش هم چنین ز آغاز زقرآن تا تمام رفض اسباب است و علت و السلام

2-ما در آنچه گفتیم جمودى هم به لفظ نداریم و اگر بتوان معناى‏صحیحى که با اعجاز این آیات و معناى ظاهرى آن منافات نداشته باشد براى آنها پیدا کرد که با سایر نقلها و تواریخ انطباق پیدا کند آنرامى‏پذیریم،و خیال نشود که ما نظر خاصى روى نقلى یا تاریخى ازتواریخ اسلامى و یا غیر اسلامى داریم که نمى‏خواهیم آنها را بپذیریم‏بلکه ما تابع واقعیاتى هستیم که قابل پذیرش باشد،مثلا در پاره‏اى ازنقلها و تفاسیر مانند تفسیر فیض کاشانى‏«ره‏»آمده که این سنگها بهرکس مى‏رسید بدنش آبله مى‏آورد،و پیش از آن هرگز آبله در آنجا دیده‏نشد.

و فخر رازى از عکرمة از ابن عباس و سعید بن جبیر نقل کرده که‏گفته‏اند:

«لما ارسل الله الحجارة على اصحاب الفیل لم یقع حجرعلى احد منهم الا نفط جلده و ثار به الجدرى‏» (14)

یعنى آن هنگامى که خداوند سنگ را بر اصحاب فیل فرستاد هیچ‏یک از آن سنگها بر احدى از آنها نخورد جز آنکه وست‏بدنش زخم‏شده و آبله بر آورد.

و یا نقل دیگرى که از ابن عباس شده که گفته است چون آن‏سنگها به لشکریان ابرهه خورد...

«فما بقى احد منهم الا اخذته الحکة،فکان لا یحک‏انسان منهم جلده الا تساقط لحمه (15) هیچ یک از آن لشکریان نماند جز آنکه مبتلا به خارش بدن‏گردید،و چون پوست‏بدن خود را مى‏خارید گوشتش مى‏ریخت...

چنانکه پاره‏اى از این تعبیرات در روایات ما نیز از ائمه اطهارعلیهم السلام نقل شده مانند روایتى شده که در روضه کافى و علل الشرایع‏از امام باقر علیه السلام روایت‏شده که پس از ذکر وصف آن پرنده‏هاکه سرها و ناخنهائى همچون سرها و ناخنهاى درندگان داشتند و هرکدام سه عدد از آن سنگها بهمراه داشتند یعنى دو عدد به پاها و یکى به‏منقار.

آنگاه فرمود:

«فجعلت ترمیهم بها حتى جدرت اجسادهم فقتلهم بهاو ما کان قبل ذلک رؤى شیى‏ء من الجدرى،و لا رؤا ذلک من‏الطیر قبل ذلک الیوم و لا بعده...» (16)

یعنى مرغهاى مزبور همان سنگها را به ایشان زدند تا اینکه‏بدنهاشان آبله در آورد و بدانها ایشانرا کشت،و پیش از این واقعه چنین‏آبله‏اى دیده نشده بود،و نه آنگونه پرنده‏هائى دیده بودند نه پیش از آنروزو نه بعد از آنروز.

اکنون اگر بگوئیم منظور مورخین هم همین است که این سنگهاکه بوسیله آن پرندگان به بدن لشکریان ابرهه خورد موجب زخم شدن‏بدنشان و تاول زدن و زخم شدن و سپس مرگ آنها گردید،و همانگونه‏که قرآن کریم فرمود بدنشان همچون کاه جویده و خورد شده گردید مااز پذیرش آن امتناعى نداریم،اما اگر بخواهید«سنگ‏»را بر ذرات‏گرد و غبار و«طیر»را بر میکروبهاى حامل آن ذرات و ابابیل بر خودآبله‏ها و«عصف ماکول‏»را بر چرک و خون بدنهاى آنها،و یا امثال‏اینها حمل کنید نمى‏توانیم بپذیریم،چون مخالف صریح آیات وکلمات قرآنى است.

این داستان از ارهاصات بوده

3-همانگونه که گفته شد داستان اصحاب فیل جنبه اعجازداشته،و اگر کسى سئوال کند مگر در معجزه شرط نیست که‏بدست پیغمبر انجام شود؟در پاسخ مى‏گوئیم:برخى از معجزات بوده‏که جنبه ارهاصى داشته و از ارهاصات بوده،و آنها به اتفاقات‏خارق العاده و معجزاتى اطلاق مى‏شود که معمولا مقارن با ظهور و یاولادت پیغمبرى اتفاق مى‏افتد مانند اتفاقات شگفت انگیز وخارق العاده دیگرى که در شب ولادت رسول خدا«ص‏»در جهان‏واقع شده و در روایات زیادى از روایات ما آمده مانند آنکه در آن شب دریاچه ساوه خشک شد،و آتشکده فارس خاموش گشت و چهارده‏کنگره در ایوان کسرى فرو ریخت...و امثال آن که شاید در بخثهاى‏آینده بدان اشاره شود،که اینها زمینه‏ساز ظهور پیغمبرى بزرگ بوده‏است.

و ارهاص در لغت عرب بمعناى آماده باش و آژیر خطر و آماده‏کردن مردم براى یک اتفاق مهم مى‏باشد که معمولا مقارن با ولادت‏پیغمبران بزرگ دیگر نیز چنین اتفاقاتى بوقوع مى‏پیوسته،چنانچه درولادت موسى و عیسى و ابراهیم علیهم السلام نیز وجود داشته است.

پى‏نوشتها:

1-دائرة المعارف ج 6 ص 254-253.

2-دائرة المعارف ج 1 ص 34-33.

3-به قسمت(ب)از صفحه 9 تا 11 همین کتاب مراجعه نمائید.

4-اعلام قرآن خزائلى ص 159-160.

5-سوره بقرة آیه 243.

6-آیه 246.

7-آیه 258.

8-آیه 259.

9-سوره فجر آیه 6.

10-سوره اعراف آیه 84.

11-سوره یونس آیه 73.

12-سوره نمل آیه 51.

13-معناى ارهاص را در صفحات آینده انشاء الله تعالى مى‏خوانید.

14-تفسیر مفاتیح الغیب ج 32 ص 100.

15-بحار الانوار ج 15 ص 138.

16-بحار الانوار ج 15 ص 142 و 159.