گناه-عشق-خدا

گناه-عشق-خدا

از فرش تا عرش چقدر فاصله است؟!
گناه-عشق-خدا

گناه-عشق-خدا

از فرش تا عرش چقدر فاصله است؟!

آدمیست دیگر , فراموش میکند

گله ندارم...همه عادت کردیم

آدمیست دیگر , فراموش میکند چیزاهایی را که نباید فراموش کند...! حال چه خاطره باشد چه محبت ها...

و انتظاراتی که نباید داشته باشیم...! اما آخر انسانم فرشته که نیستم این دل لامصب هر روز به مغزم ناسزا میگوید...

البته بینوا حق دارد انتظاراتش در حد کمی بودنت بود و یک لقمه نان و پنیر خوردن دو نفره ...من با همه ی کمبودهایم همین هستم , وابسته نیستم اما پر از احساسم...وای که چه حرفها شنیدم و چه حرفهایی که دوست داشتم نه!!!همیشه سعی کردم نگذارم بفهمن چه به من گذراندن! همیشه خندیدم...

سعی میکنم فراموش کنم... خوبی این قصه اینست که هر چه جلوتر میرود بهتر انتهای داستان را حدس میزنم...

این ها تجربه های من خواهند بود.


..از این به بعد سعی میکنم سکوت کنم...پاهایم خسته هستند از بس تنها راه رفتند زبانم دیگر نای توجیه ندارد ,ذهنم همواره گله میکند ولی دلم نمیگذارد!!! فقط میپذیرد سکوت کند


ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ٬ ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺷﺒﯿﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﺸﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ...اینها ادعا ندارند


حرف دل من

من اینجا بس دلم تنگ است 
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است 
بیا ره توشه برداریم 

قدم در راه بی برگشت بگذاریم 


حرف دل من :  هیچوقت فکر نمیکردم به اینجا برسی که اینگونه با من رفتار کنی...من خودم را بارها برایت شکستم و تو باز بازی مصنوعی خودت را رو میکنی...تا کی طاقت تحمل بازی های تلخت را داشته باشم نمیدانم!!!ولی میدانم روزی که واقعا تو را از دلم جدا کنم , تو میمانی و  غرور بی ارزشی که ریالی دیگر ارزش ندارد تا به اینجا من خریدار بودم و خدا داند بعد من کی شود دزد گردنه..!  

اما حال الان من هنوز دلتنگی است و زخم های که به من میخورد,دردناک...نمیدانم چرا با این همه نامهربانی تو هر وقت خواستم نفرینت کنم زبانم بند آمد و به جای آن شبها برای تو و خانواده ات دعا میکنم؟!در صورتی که تو داری و من ندارم!اینست تناقض زندگی حال ما...

ولی میدانم هر امری حدی دارد...دلم برای آن وقت که تنها شوی میسوزد! درد من گرفتاری تو در دستان دیو صفتان زبان باز است...

در هر صورت امیدوارم زود از بازی مصنوعی خودت خسته بشوی , و همانطور که همیشه در دلم گفتم خدا پشت و پناهت باشد