کتاب: اخلاق در قرآن، ج 1، ص 375
نویسنده: آیت الله مکارم شیرازی
بخشى از آیات تولى و تبرى استبخوبى استفاده مىشود که مساله پیوند با ذات پاک خداوند و اولیاءالله، و بریدن از ظالمان و فاسدان و طاغوتها، و در یک کلمه «حب فى الله و بغض فى الله» از اساسىترین و اصولىترین تعلیمات قرآن است، که اثر عمیقى در مسائل اخلاقى دارد.
این اصل قرآنى و اسلامى، در تمام مسایل زندگى انسان تاثیر مستقیم دارد اعم از مسائل فردى و اجتماعى و دنیایى و آخرتى. و از جمله در مسائل اخلاقى که مورد بحث ما است، نیز اثر فوقالعادهاى دارد.
مؤمنان را مىسازد; آنها را تهذیب مىکند; و به آنها تعلیم مىدهد که در هر قدم، نیکان و پاکان مخصوصا پیامبراکرم صلى الله علیه و آله و امامان معصوم: را اسوه و قدوه و سرمشق خود قرار دهند; و این از گامهاىمؤثر براى وصول به هدف آفرینش انسان یعنى تهذیب نفس و پرورش فضائل اخلاقى است.
احادیثبسیار فراوانى در کتب اسلامى اعم از شیعه و اهل سنت در زمینه حب فى الله و بغض فى الله و تولى و تبرى آمده است، و به قدرى در این باره اهمیت داده شده که در کمتر چیزى نظیر آن دیده مىشود.
بى شک این اهمیتبه خاطر آثار مثبتى است که پیوند دوستى با اولیاء الله و دوستان خدا، و بیزارى از دشمنان حق، دارد; این آثار مثبت هم در قدرت ایمان ظاهر مىشود و هم در تهذیب اخلاق، و هم در پاکى اعمال و تقوا.
این احادیث نشان مىدهد که باید در طریق تهذیب نفس و سیر و سلوک الى الله، هر کس پیشوا و مقتدایى را برگزیند.
در اینجا به بخشى از این احادیث که از کتب مختلف گلچین شده است اشاره مىشود:
1- در خطبه قاصعه تعبیرجالبى درباره پیغمبراکرم صلى الله علیه و آله و على علیه السلام دیده مىشود; مىفرماید: «و لقد قرن الله به صلى الله علیه و آله من لدن ان کان فطیما اعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم، و محاسن اخلاق العالم، لیله و نهاره و لقد کنت اتبعه اتباع الفصیل اثر امه یرفع لى فى کل یوم من اخلاقه علما و یامرنى بالاقتداء به; از همان زمان که رسولخدا صلى الله علیه و آله از شیر باز گرفته شد، خداوند بزرگترین فرشته از فرشتگان خویش را مامور ساخت تا شب و روز او را به راههاى مکارم اخلاق و صفات خوب انسانى سوق دهد; و من (هنگامى که به حد رشد رسیدم نیز) همچون سایه به دنبال آن حضرت حرکت مىکردم، و او هر روز نکته تازهاى از اخلاق نیک خود را براى من آشکار مىساخت; و به من فرمان مىداد تا به او اقتدا کنم.» (1)
این حدیثشریف که بخشى از خطبه قاصعه را تشکیل مىدهد، این حقیقت را روشن مىسازد که حتى پیغمبرگرامى اسلام در آغاز کارش مقتدا و پیشوایى داشته که بزرگترین فرشتگان الهى بوده است.
على علیه السلام نیز پیامبر صلى الله علیه و آله را مقتدا و پیشواى خود قرار داده بود و سایه به سایه او حرکت مىکرد; و این مقتداى بزرگوار هر روز درس تازهاى به على علیه السلام مىآموخت و چهره نوینى از اخلاق انسانى را به او نشان مىداد.
آنجا که پیامبر صلى الله علیه و آله و على علیه السلام در آغاز کارشان در برنامه سیر الىالله نیاز به پیشوا و مقتدا داشته باشند، تکلیف دیگران پیداست.
2- در روایت معروف «بنىالاسلام ...» که با طرق متعدد با تفاوت مختصرى از معصومین(ع) نقل شده است این موضوع بخوبى منعکس شده است; از جمله در حدیثى که یار وفادار امام باقر علیه السلام «زراره» از آن حضرت نقل کرده، مىخوانیم: «بنىالاسلام على خمسة اشیاء، على الصلوة و الزکاة و الحج و الصوم والولایة، قال زرارة: فقلت: واى شىء من ذلک افضل؟ فقال: الولایة افضل لانها مفتاحهن و الوالى هو الدلیل علیهن; اسلام بر پنج پایه بنا شده: بر نماز و زکات و حج و روزه و ولایت (رهبرى معصومین)، زراره مىگوید: عرض کردم: کدامیک از اینها افضل است؟ فرمود: ولایت افضل است، زیرا کلید همه آنها است، و والى و رهبر الهى راهنما به سوى چهار اصل دیگر است.» (2)
از این تعبیر بخوبى استفاده مىشود که ولایت و اقتدا به اولیاء الله سبب احیاء سایر برنامههاى دینى و مسایل عبادى و فردى و اجتماعى است; و این اشاره روشنى به تاثیر مساله ولایت در امر تهذیب نفوس و تحصیل مکارم اخلاق مىباشد.
3- در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم: روزى پیامبر صلى الله علیه و آله به یارانش فرمود: «اى عرى الایمان اوثق؟ فقالوا: الله و رسوله اعلم و قال بعضهم الصلوة، و قال بعضهم الزکاة، و قال بعضهم الصیام، و قال بعضهم الحج و العمرة، و قال بعضهم الجهاد، فقال رسولالله صلى الله علیه و آله لکل ما قلتم فضل و لیس به، ولکن اوثق عرى الایمان الحب فى الله و البعض فى الله و تولى اولیاء الله و التبرى من اعداء الله; کدامیک از دستگیرههاى ایمان محکمتر و مطمئنتر است؟ یاران عرض کردند خدا و رسولش آگاهتر است، و بعضى گفتند نماز، و بعضى گفتند زکات و بعضى روزه، و بعضى حج و عمره، و بعضى جهاد! رسولخدا صلى الله علیه و آله فرمود: همه آنچه را گفتید داراى فضیلت است ولى پاسخ سؤال من نیست; محکمترین و مطمئنترین دستگیرههاى ایمان، دوستى براى خدا و دشمنى براى خداست، و دوست داشتن اولیاء الله و تبرى از دشمنان خدا.» (3)
پیغمبراکرم صلى الله علیه و آلهنخستبااین سؤال مهم،افکار مخاطبان را در این مساله سرنوشتساز به جنب و جوش در آورد - و این کارى بود که پیامبر صلى الله علیه و آله گاه قبل از القاء مسایل مهم انجام مىداد - گروهى اظهار بىاطلاعى کردند، و گروهى با شمردن یکى از ارکان مهم اسلام پاسخگفتند; ولىپیامبر صلى الله علیه و آلهدرعین تاکید براهمیت آن برنامههاى مهماسلامى،سخنان آنها را نفىکرد،سپسافزود: مطمئنترین دستگیره ایمان، حبفىالله و بعضفىالله است!
تعبیر به «دستگیره» در اینجا گویا اشاره به این است که مردم براى وصول به مقام قرب الى الله، باید به وسیلهاى چنگ بزنند و بالا بروند، که از همه مهمتر و مطمئنتر، دستگیره حب فى الله و بغض فى الله است.
این به خاطر آن است که پیوند محبتبا دوستان خدا و اقتدا و تاسى به اولیاءعاملى استبراى حرکت در تمام زمینههاى اعمال خیر و صفات نیک.
بنابراین، با احیاء این اصل، اصول دیگر نیز زنده مىشود; و با ترک این اصل، بقیه تضعیف یا نابود مىگردد.
4- در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم که خطاب به یکى از یارانش به نام جابر کرد و فرمود: «اذا اردت ان تعلم ان فیک خیرا فانظرالى قلبک فان کان یحب اهل طاعة الله و یبغض اهل معصیته، ففیک خیر، و الله یحبک; و ان کان یبغض اهل طاعة الله و یحب اهل معصیته، فلیس فیک خیر، و الله یبغضک و المرء مع من احب; هرگاه بخواهى بدانى در تو خیر و نیکى وجود دارد یا نه؟ نگاهى به قلبت کن! اگر اهل اطاعت الهى را دوست مىدارد و اهل معصیت را دشمن مىشمرد، تو انسان خوبى هستى، و خدا تو را دوست دارد; و اگر اهل اطاعت الهى را دشمن مىدارد و اهل معصیتش را دوست مىدارد، نیکى در تو نیست، و خدا تو را دشمن مىدارد; و انسان با کسى است که او را دوست مىدارد!» (4)
جمله «والمرء مع من احب» اشاره لطیفى به این واقعیت است که هر انسانى از نظر خط و ربط اجتماعى و خلق و خو و صفات انسانى و همچنین سرنوشت نهایى در روز رستاخیز، با کسانى خواهد بود که به آنها عشق مىورزد و پیوند محبت دارد; و این نشان مىدهد که مساله «ولایت» در مباحث اخلاقى سرنوشتساز است.
5- در حدیث دیگرى از امام باقر علیه السلام مىخوانیم که رسولخدا صلى الله علیه و آله فرمود: «ود المؤمن للمؤمن فى الله من اعظم شعب الایمان، الا و من احب فى الله وابغض فى الله و اعطى فى الله و منع فى الله فهو من اصفیاء الله; محبت مؤمن نسبتبه مؤمن به خاطر خدا از بزرگترین شاخههاى ایمان است; (5) آگاه باشید کسى که به خاطر خدا دوستبدارد و به خاطر خدا دشمن بدارد، به خاطر خدا ببخشد و به خاطر خدا خود دارى از بخشش کند، او از برگزیدگان خداست!» (6)
6- در حدیث دیگرى از امام علىبنالحسین علیه السلام مىخوانیم: اذا جمع الله عزوجل الاولین و الآخرین قام مناد فنادى یسمع الناس فیقول: این المتحابون فى الله قال: فیقوم عنق من الناس فیقال لهم اذهبوا الى الجنة بغیر حساب قال: فتلقاهم الملائکة فیقولون الى این؟ فیقولون الى الجنة بغیر حساب! قال فیقولون فاى ضرب انتم من الناس؟ فیقولون نحن المتحابون فى الله، قال فیقولون واى شىء کانت اعمالکم؟ قالوا کنا نحب فى الله و نبغض فى الله، قال فیقولون نعم اجر العاملین!; هنگامى که خداوند متعال اقوام اولین و آخرین را(در قیامت) جمع کند، ندا دهندهاى ندا مىدهد، به گونهاى که به گوش همه مردم برسد، مىگوید کجا هستند آنهایى که به خاطر خدا همدیگر را دوست داشتند، فرمود در این هنگام گروهى از مردم بر مىخیزند و به آنها گفته مىشود، بدون حساب به سوى بهشتبروید! فرمود: در این موقع فرشتگان الهى از آنها استقبال مىکنند، مىگویند به کجا مىروید؟ مىگویند: به بهشتبدون حساب! مىگویند شما از کدام گروه مردم هستید؟ مىگویند ما کسانى هستیم که به خاطر خدا یکدیگر را دوست مىداشتیم، مىگویند، اعمال شما چه بود؟ مىگویند ما به خاطر خدا گروهى را دوست مىداشتیم و به خاطر خدا گروهى را دشمن مىداشتیم، فرشتگان مىگویند: چه خوب است پاداش عمل کنندگان!» (7)
تعبیر «نعم اجرالعاملین» نشان مىدهد که محبتبا اولیاء الله و دشمنى با اعداءالله سرچشمه اعمال نیک و پرهیز از اعمال بد است.
7- در حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله چنین آمده است: «ان حول العرش منابر من نور علیها قوم لباسهم و وجوههم نور لیسوا بانبیاء یغبطهم الانبیاء و الشهداء قالوا یا رسولالله حل لنا قال: هم المتحابون فى الله و المتجالسون فى الله و المتزاورون فى الله; در اطراف عرش الهى منبرهایى از نور است که بر آنها گروهى هستند که لباسها و صورتهایشان از نور است; آنها پیامبر نیستند ولى پیامبران و شهداء به حال آنها غبطه مىخورند! عرض کردند: اى رسولخدا! این مساله را ما براى حل کن (آنها چه کسانى هستند؟) فرمود: آنها کسانى هستند که به خاطر خدا یکدیگر را دوست دارند و براى خدا با یکدیگر مجالست مىکنند، و براى خدا به دیدار هم مىروند!» (8)
8- در حدیث دیگرى (یا در ادامه حدیثبالا) مىخوانیم: پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: «لو ان عبدین تحابا فى الله احدهما بالمشرق و الآخر بالمغرب لجمع الله بینهما یوم القیامة و قال النبى صلى الله علیه و آله افضل الاعمال الحب فى الله و البغض فىالله; اگر دو بنده (از بندگان خدا) یکدیگر را به خاطر خدا دوست دارند، یکى در مشرق باشد و دیگرى در مغرب، خداوند آن دو را در قیامت در بهشت کنار هم قرار مىدهد، و فرمود: برترین اعمال حب فى الله و بغض فى الله است.» (9)
این حدیث نشان مىدهد که محکمترین پیوند در میان انسانها، پیوند مکتبى است، که سبب همگونى در اخلاق و رفتارهاى انسانى مىشود; بدیهى است آنها که یکدیگر را به خاطر خدا دوست دارند، صفات و افعال خداپسندانه را در یکدیگر مىبینند، و همین حب فى الله و بغض فى الله گاممؤثرى براى تربیت نفوس آنها است.
9- در حدیث قدسى مىخوانیم: خداوند به موسى علیه السلام فرمود: «هل عملت لى عملا؟! قال صلیت لک و صمت و تصدقت و ذکرت لک، قال الله تبارک و تعالى، و اما الصلوة فلک برهان، و الصوم جنة و الصدقة ظل، و الذکر نور، فاى عمل عملت لى؟! قال موسى: دلنى على العمل الذى هو لک، قال یا موسى هل والیت لى ولیا و هل عادیت لى عدوا قط فعلم موسى ان افضل الاعمال الحب فى الله و البغض فى الله; آیا هرگز عملى براى من انجام دادهاى؟ موسى عرض کرد: آرى! براى تو نماز خواندهام، روزه گرفتهام، انفاق کردهام و به یاد تو بودهام; فرمود: اما نماز براى تو نشانه (ایمان) است، و روزه سپر آتش، و انفاق سایهاى در محشر، و ذکر خدا نور است; کدام عمل را براى من به جا آوردهاى اى موسى! عرض کرد خداوندا! خودت مرا در این مورد راهنمایى فرما! فرمود: آیا هرگز به خاطر من کسى را دوست داشتهاى، و به خاطر من کسى را دشمن داشتهاى؟ (در اینجا بود که) موسى علیه السلام دانستبرترین اعمال حب فى الله و بغض فى الله (دوستى براى خدا و دشمنى براى خدا) است.» (10)
10- این بحث را با حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام پایان مىدهیم (هر چند احادیث در این زمینه، بسیار فراوان است.) فرمود: «من احب لله و ابغض لله و اعطى لله و منع لله فهو ممن کمل ایمانه; کسى که به خاطر خدا دوستبدارد و به خاطر خدا دشمن بدارد، و به خاطر خدا ببخشد، و به خاطر خدا ترک بخشش کند، او از کسانى است که ایمانش کامل شده است!» (11)
از احادیث دهگانه بالا استفاده مىشود که در اسلام حساب مهمى براى حب فى الله و بغض فى الله باز شده است; تا آنجا که به عنوان افضل اعمال، و نشانه کمال ایمان، و برتر از نماز و روزه و حج و جهاد، و انفاق فى سبیل الله معرفى شده و صاحبان این صفت، پیشگامان در بهشتند، و مقاماتى دارند که انبیاء و شهداء به حال آنها غبطه مىخورند.
این تعبیرات، پرده از نقش مهم مساله ولایت و تولى و تبرى، در تمام برنامههاى دینى و الهى بر مىدارد; دلیل آن هم روشن است; زیرا انسان پیشوایان بزرگ را به خاطر ایمان و تقوا و فضائل اخلاقى و اعمال صالحه دیگر، دوست مىدارد; با این حال، چگونه ممکن استبه آنان تاسى نکند، و همگام و همدل و همرنگ نشود!
این همان است که علماى اخلاق از آن به عنوان یک اصل اساسى در تهذیب نفوس یاد کردهاند; و پیروى و اقتدا کردن به انسان کاملى را شرط موفقیت در سیر و سلوک الى الله مىدانند.
یکى از دلایل مهمى که قرآن مجید در هر مورد و در هر مناسبت از انبیاى الهى سخن مىگوید و پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و مسلمانان را دستور مىدهد که به یاد آنها و تاریخ و زندگانىشان باشند، همین است که از آنان الگو بگیرند و راه موفقیت و نجات را در تاریخ زندگى آنها بجویند.
این نکته شایان توجه است که انسانها معمولا داراى روح قهرمان پرورى هستند; یعنى، هرکس مىخواهد به شخص بزرگى عشق بورزد، و او را در زندگى خود الگو قرار دهد; و در ابعاد مختلف زندگى به او اقتدا کند.
انتخاب چنین قهرمانى در سرنوشت انسان و شکل دادن به زندگى او تاثیر فراوانى دارد; و با تغییر شناخت این قهرمانها، زندگى ممکن است دگرگون شود.
بسیارى از افراد یا ملتها که دستشان به دامان قهرمانان واقعى نرسیده، قهرمانان خیالى و افسانهاى براى خود ساختهاند، و در ادبیات و فرهنگ خود جایگاه مهمى براى آنها قائلشدهاند.
محیط زندگى اجتماعى و تبلیغات مطلوب و نامطلوب در گزینش قهرمانها مؤثر است.
این قهرمانها ممکن است مردان الهى، رجال سیاسى، چهرههاى ورزشى و یا حتى بازیگران فیلمها بوده باشند.
هدایت این تمایل فطرى بشر به سوى قهرمانان واقعى و الگوهاى والاى انسانى مىتواند کمکمؤثرى به پرورش فضائل اخلاقى در فرد و جامعه بنماید.
مساله ولایت اولیاء الله در حقیقت در همین راستا است; و به همین دلیل، آیات و روایات اسلامى - چنانکه دیدیم - اهمیت فوقالعادهاى براى آن قائل شده است، و بدون آن، بقیه برنامهها را ناقص و حتى در خطر مىشمرد.
مساله انتخاب معلم و استاد و دلیل راه در مسیر تربیت نفوس و سیر و سلوک الىالله به حدى اهمیت دارد که گاه انبیاى الهى، در مقطع خاصى نیز مامور به این انتخاب مىشدند.
داستان خضر و موسى علیه السلام در سوره کهف در قرآن مجید که داستانى بسیار پر معنى و پرمحتوا است، چهرهاى از این انتخاب است.
موسى علیه السلام مامور مىشود که براى فرا گرفتن علومى - که جنبه نظرى نداشتبلکه بیشتر جنبه عملى و اخلاقى داشت - نزد پیامبر و عالم بزرگ زمانش که قرآن از او به عنوان «عبد من عبادنا آتیناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما; بندهاى از بندگان ما که او را مشمول رحمتخود ساخته و از سوى خود علم فراوانى به او تعلیم داده بودیم.» یاد کردهاست.
او بار سفر را بست و به سوى جایگاه خضر با یکى از یارانش به راه افتاد; حوادث اثناء راه بماند، هنگامى که به خضر رسید، پیشنهاد خود را به آن معلم بزرگ، مطرح کرد; او نگاهى به موسى علیه السلام افکند و گفت: «باور نمىکنم در برابر تعلیمات من، صبر و شکیبایى داشته باشى!» ولى موسى علیه السلام قول شکیبایى داد.
سپس سه حادثه مهم یکى بعد از دیگرى اتفاق افتاد; نخستسوار بر کشتى شدند و «خضر» اقدام به سوراخ کردن کشتى کرد که بانگ اعتراض موسى بر خاست، و خطر غرق شدن کشتى و اهلش را به خضر گوشزد نمود; ولى هنگامى که خضر به او گفت: «من مىدانستم تو، توان شکیبائى ندارى! موسى از اعتراض خود پشیمان گشت و سکوت اختیار کرد، چرا که قرار گذاشته بود لب به اعتراض نگشاید تا خضر خودش توضیح دهد.
چیزى نگذشت در مسیر خود به نوجوانى برخورد کردند «خضر» بىمقدمه اقدام به قتل او کرد! منظره وحشتناک کشتن این جوان ظاهرا بىگناه، موسى علیه السلام را سخت از کوره به در برد، و بار دیگر تعهد خود را فراموش کرد و زبان به اعتراض گشود، اعتراض شدیدتر و رساتر از اعتراض نخستین، که چرا انسان بىگناه و پاکى را بى آنکه مرتکب قتلى شده باشد کشتى؟ به یقین این کار بسیار زشتى است!
براى دومین بار، خضر پیمان خود را با موسى علیه السلام یاد آور شد و به او گفت اگر بار سوم تکرار کنى همیشه از تو جدا خواهم شد; موسى فهمید که در این مورد سر مهمى نهفته است و سکوت اختیار کرد تا خضر خودش بموقع توضیح دهد.
چیزى نگذشت که سومین حادثه رخ داد; آن دو وارد شهرى شدند، مردم شهر حتى حاضر به پذیرایى مختصر از آنان نشدند، ولى خضر علیه السلام به کنار دیوارى که در حال فرو ریختن بود رسید، آستین بالا زد و از موسى نیز کمک خواست تا دیوار را مرمت کند، و از فرو ریختن آن مانع شود; باز موسى علیه السلام پیمان خود را به فراموشى سپرد و به معلم خویش اعتراض کرد که آیا این دلسوزى در برابر آن بىمهرى منطقى است؟ اینجا بود که خضر اعلام جدایى از موسى علیه السلام نمود، چرا که سه بار پیمان شکیبایى را که با خضر داشتشکسته بود; ولى پیش از آن که جدا شوند، اسرار کارهاى سهگانه خود را براى او برشمرد و پرده از آن برداشت.
در مورد کشتى گفت: پادشاهى ظالم و جبار، کشتیهاى سالم را غصب مىکرد و من کشتى را معیوب ساختم تا مورد توجه او قرار نگیرد; زیرا کشتى تعلق به گروهى از مستضعفان داشت و وسیله ارتزاق آنها را تشکیل مىداد.
جوان مقتول فردى کافر و مرتد و اغواگر بود و مستحق اعدام، و بیم آن مىرفت که پدر و مادرش را تحت فشار قرار دهد و از دین خدا بیرون برد.
و اما آن دیوار متعلق به دو نوجوان یتیم در آن شهر بود، و زیر آن گنجى متعلق به آنهانهفته بود; و چون پدرشان مرد صالحى بود، خدا مىخواست این گنج را براى آنها حفظ کند; سپس به او حالى کرد که من این کارها را خود سرانه نکردم; همه به فرمان پروردگاربود! (12)
در اینجا موسى علیه السلام از خضر جدا شد، در حالى که کولهبارى از علم و آگاهى و اخلاق را همراه خود مىبرد.
او بخوبى درسهاى زیر را از مکتب آن معلم بزرگ و مربى اخلاق فرا گرفت:
1- پیدا کردن رهبرى آگاه و فرزانه، و بهره گیرى از علم و اخلاق او تا آن حد اهمیت دارد که پیامبر اولوالعزمى همچون موسى - بطور نمادین - مامور مىشود که راه دور و درازى را براى حضور در محضر او، و اقتباس از چراغ پر فروغش، بپیماید.
2- در کارها نباید عجله کرد، چرا که بسیارى از امور، نیاز به فرصت مناسب دارد; گفتهاند: «الامور مرهونة باوقاتها!»
3- حوادثى که در اطراف ما رخ مىدهد ممکن است چهرهاى در ظاهر و چهرهاى در باطن داشته باشند; هرگز نباید به چهره ظاهرى رویدادهاى ناخوش آیند قناعت کرد و عجولانه قضاوت نمود; بلکه باید ماوراى چهرههاى ظاهرى را نیز از نظر دور نداشت.
4- شکستن پیمانهاى معنوى بطور مکرر، ممکن است انسان را براى همیشه از فوائد و برکاتى محروم سازد!
5- حمایت از مستضعفان، خیرخواهى یتیمان و مبارزه با ظالمان و کافران اغواگر، وظیفهاى است که هر بهائى را مىتوان در برابر آن پرداخت.
6- انسان هر قدر عالم و آگاه باشد، نباید به علم و دانش خویش مغرور گردد و تصور کند ماوراى علوم او علوم دیگرى نیست; چرا که این تصور او را از رسیدن به کمالات بیشتر باز مىدارد.
7- خداوند بزرگ در این عالم هستى، ماموران ویژهاى دارد که آنها را بىسروصدا به یارى بندگان مظلوم و با اخلاص مىفرستد، تا از طرق مختلف آنان را یارى کنند، و اینها از الطاف خفیه الهیه است که هر انسان با ایمانى مىتواند در انتظار آن باشد
و فوائد و برکات دیگر.
این داستان خواه جنبه آموزش واقعى براى موسى علیه السلام داشته باشد و یا جنبه سرمشق براى دیگران، هر چه باشد، در مورد مطلبى که ما به دنبال آن هستیم تفاوتى نمىکند.
کوتاه سخن این که: نیاز به رهبر و دلیل راه در طریق افزایش علم و تهذیب نفوس نیازى ستحتمى و غیر قابل انکار!
پىنوشتها:
1- نهج البلاغه، خطبه 192.
2- اصول کافى، جلد 2، صفحه 18.
3- اصول کافى، جلد 2، صفحه 125، حدیث6.
4- اصول کافى، جلد 2، صفحه126.
5- در مصباح اللغه آمده است که شعبه به معنى شاخه درخت است و جمع آن شعب مىباشد.
6- بحار، جلد66، صفحه240، حدیث 14.
7- همان مدرک، صفحه 245،حدیث19 - اصول کافى، جلد 2، صفحه126.
8- بحار، جلد66، صفحه 352، حدیث 32.
9- همان مدرک.
10- بحار، جلد66، صفحه 252، حدیث33.
11- همان مدرک صفحه 238، حدیث 10.
12- مضمون آیات 60 تا 82 سوره کهف و روایات اسلامى (با تلخیص)