قدم در راه بی برگشت بگذاریم
حرف دل من : هیچوقت فکر نمیکردم به اینجا برسی که اینگونه با من رفتار کنی...من خودم را بارها برایت شکستم و تو باز بازی مصنوعی خودت را رو میکنی...تا کی طاقت تحمل بازی های تلخت را داشته باشم نمیدانم!!!ولی میدانم روزی که واقعا تو را از دلم جدا کنم , تو میمانی و غرور بی ارزشی که ریالی دیگر ارزش ندارد تا به اینجا من خریدار بودم و خدا داند بعد من کی شود دزد گردنه..!
اما حال الان من هنوز دلتنگی است و زخم های که به من میخورد,دردناک...نمیدانم چرا با این همه نامهربانی تو هر وقت خواستم نفرینت کنم زبانم بند آمد و به جای آن شبها برای تو و خانواده ات دعا میکنم؟!در صورتی که تو داری و من ندارم!اینست تناقض زندگی حال ما...
ولی میدانم هر امری حدی دارد...دلم برای آن وقت که تنها شوی میسوزد! درد من گرفتاری تو در دستان دیو صفتان زبان باز است...
در هر صورت امیدوارم زود از بازی مصنوعی خودت خسته بشوی , و همانطور که همیشه در دلم گفتم خدا پشت و پناهت باشد
چه حرف بی ربطی است که مرد گریه نمی کند
گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی...
راستش نامردیه یه طرفه حرف بزنم...هیچ وقت بدی به من نکرد,اما مثل من برام زحمت نکشید , ولی هیچوقت تو حرفام نمیخواستم ناراحت بشه!اما بلد نبودم چطور حرف بزنم! عوضش این بار آخر خوب جوابمو داد, تلافی همه حرفای نگفتشو هم جبران کرد.
خیلی راحت دیگه جوابمو هم نداد تا حداقل یکم توضیح بدم,من سعی خودمو کردم معذرت بخوام اما انگار دوست داره من خورد بشم!
خب روزگار همینه دیگه...
اما هیچوقت ازش ناراحت نیستم!قلبم شکست ,ولی رسم...این نیست
هر جا که هست همیشه موفق باشه به خصوص سلامت و شاد شیطون
اگر گریه نمیکنم فکر نکن از سنگم!
من مرد هستم …
تنهایی قدم زدنم از گریه کردن دردناک تر است
(تو خودت رو زود نفروش)
ﻣﻦ "ﻧﺪﺍﺭ" ﺑﻮﺩﻡ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﻗﺼﻪ ﺍﻡ ﭘﺮﯾﺪ !...
" ﺩﺍﺭﺍ" ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ "ﺳﺎﺭﺍ" ﺑﺎ ﭘﺎﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻏﺖ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ...
دلشو شکستم..اما منم باهاش شکستم
دختر ٦ ساله که سرطان داشت هنگام ورود به اتاق عمل به پرستار گفت :
.
.
.
.
من مامان بابام پول ندارن میشه الان بمیرم ؟!
نه تو اجازه نداری بمیری
خدا همه ی مریض ها و گرفتار ها رو تو این ماه کمک کنه...آخه اگه خدا تو این ماه کمکمون نکنه دیگه چه امیدی به ماه های دیگه داشته باشیم!
از هر کی از من بدی دیده از هر کی که از من خوشش نمیآد از هر کی که نوشتمو میخونه خواهش میکنم دعام کنه ...گرفتار هستیم و دعا شما عزیزان حتما چاره سازه
التماس دعا دارم از شما
از طرف یه بنده خدا
به عللی دیگه نمیتونم بیام به
وبلاگم سر بزنم
و این وبلاگ دیگه تعطیل شد!
بلاخره اسم وبلاگم به واقعیت پیوست: بای بای!
از همه که به این وبلاگ سر زدن یا
میزنن ممنونم خداکنه از مطلب های
قبلی خوشتون بیاد
خداحافظ همتون باشه
چقدر دلم گرفته,فقط خدا میدونه تو دلم چه خبره!